نیست در دورانِ من میخانه حاجت خلق را
بس بود پیمانهٔ من تا قیامت خلق را
کلکِ گوهربارِ من دادِ سخاوت میدهد
باشگو در آستین دستِ سخاوت خلق را
میکند ایجاد، گفتارِ بلند اقبال من
گر نباشد رحم و انصاف و مروت خلق را
گر حریفِ چرخِ کم فرصت نگردم، میکنم
مهربان از راهِ گفت و گو به فرصت خلق را
چون زمین هر چند زیرِ دست و پا افتادهام
آسمانم از بلندیهای فطرت خلق را
سوختم چون شمع تا روشن شد از من عالمی
سرمهٔ من کرد از اهلِ بصیرت خلق را
هزل و هجو و پوچ نتوان یافت در دیوانِ من
میرساند فالِ نیکِ من به دولت خلق را
چون هما با هر که پیوستم سعادتمند شد
سایهٔ من کرد از اهلِ سعادت خلق را
عشق را آتش فروزم، حسن را روشنگرم
مینمایم گرم در مهر و محبت خلق را
مستی آرد بادههای تلخ و کلکِ من کند
هوشیار از بادهٔ تلخِ نصیحت خلق را
حرفِ حق از دشمنانِ خود نمیدارم دریغ
میکنم واقف ز اسرارِ حقیقت خلق را
همچو صیقل صائب از دیوانِ من هر مصرعی
پاک سازد سینه از زنگِ قساوت خلق را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
هیچ راحت مینبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمهات خلق را کاتوره خاست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.