گنجور

 
صائب تبریزی

مرکزِ خاک است گردون آسمانِ عشق را

لامکان یک پله باشد آستانِ عشق را

تا چه آید، روشن است، از دستِ این یک قبضه خاک

چرخ نتوانست زه کردن کمانِ عشق را

گفتگوی عاشقی لاحولِ بی‌دردان بود

عقل نتواند شنیدن داستانِ عشق را

پیش ازین اینجا نمک را قیمتِ الماس بود

شورِ من کانِ ملاحت ساخت خوانِ عشق را

روز و شب ظاهر به داغ‌ کهنه و نو می‌شود

نیست ماه و آفتابی آسمانِ عشق را

گرم‌رفتاری چراغِ پیشِ پای ما بس است

مشعلِ دیگر چه حاجت کاروانِ عشق را

آسمان را رعشهٔ هیبت به خاک انداخته است

کیست تا بر سر کشد رطلِ گرانِ عشق را

خاک را چون باد نعلِ جستجو در آتش است

نیست آسایش زمین و آسمانِ عشق را

شکرلله صائب از اقبالِ همت، عاقبت

مهربانِ خویش کردم قهرمانِ عشق را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۹۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

نیست ماه و آفتابی آسمان عشق را

روشنی از آه باشد دودمان عشق را

فیض ماه نو ز شمشیر شهادت می برند

خون حنای عید باشد کشتگان عشق را

از دل سرگشته ام هر ذره ای در عالمی است

[...]

اسیر شهرستانی

لاله می روید ز بستر ناتوان عشق را

شعله پرورده است مغز استخوان عشق را

مهر خاموشی است بر عنوان این سربسته راز

نیست با گوش و زبان کاری بیان عشق را

راز دل از بیزبانی بیشتر گل می کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه