گنجور

 
صائب تبریزی

دل از قضا به دست رضا داده‌ایم ما

عمریست تا رضا به قضا داده‌ایم ما

هر چند از بلای خدا می‌رمند خلق

دل را به آن بلای خدا داده‌ایم ما

روی تو روشن از نفس گرم ما شده‌ست

آیینه را به آه جلا داده‌ایم ما

از خال او پناه به زلفش گرفته‌ایم

تن در بلا ز بیم بلا داده‌ایم ما

چون استخوان ما نشود آب از انفعال؟

رزق سگ تو را به هما داده‌ایم ما

حسن مجاز را به حقیقت گزیده‌ایم

در کعبه دل به قبله نما داده‌ایم ما

چون خار، رخت بر سر دیوار برده‌ایم

ترک بهار نشو و نما داده‌ایم ما

هستی ز ما مجوی که در اولین نفس

این گرد را به باد فنا داده‌ایم ما

چندین هزار تشنه جگر را از این سراب

چون موج، سر به آب بقا داده‌ایم ما

نتوان خرید عمر به زر ورنه همچو گل

زر با سپر به باد صبا داده‌ایم ما

از یکدگر چگونه نریزیم چون حباب؟

دربسته خانه را به هوا داده‌ایم ما

صائب ز روزنامهٔ اقبال خویشتن

فردی به دست بال هما داده‌ایم ما