گنجور

 
صائب تبریزی

می وصل تو به کم حوصله ها ارزانی

نشائه خون جگر باد به ما ارزانی

ما تهیدستی خود را به دو عالم ندهیم

نقد وصل تو به این مشت گدا ارزانی

دست ما کم شود از چاک گریبان خالی

دست اغیار به آن بند قبا ارزانی

همت ما نکشد منت یاری ز کسی

بوی پیراهن یوسف به صبا ارزانی

گر نمی شد ادبم بند زبان، می گفتم

بوسه بر دست تو دادن به حنا ارزانی

در چمن خانه گرفتن گل فارغبالی است

چار دیوار قفس باد به ما ارزانی

صائب آن گل نکند گوش اگر بر سخنت

گلشن حسن مبادش به صفا ارزانی