گنجور

 
صائب تبریزی

به جرم این که کله کج نهاده است شکوفه

به روی خاک مذلت فتاده است شکوفه

گره ز کیسه پر زر گشاده است شکوفه

صلای جود به آفاق داده است شکوفه

غنیمت است بگیر از چمن برات نشاطی

درین دو هفته که دفتر گشاده است شکوفه

چگونه فرق کند کوچه را کسی ز خیابان؟

که همچو برف به هر جا فتاده است شکوفه

هوا گرفته ز باغ وجود، فر جوانی

شگفت نیست اگر پیرزاده است شکوفه

اگر نه صحن قیامت شده است عرصه گلشن

به دست باد چرا نامه داده است شکوفه

بساط عیش چرا روزگار پهن نسازد؟

گره ز رشته گوهر گشاده است شکوفه

پیاله گیر که تا چشم باز می کنی از هم

کلاه خسروی از سر نهاده است شکوفه

همیشه می پرد از شوق همچو دیده صائب

ز جلوه که دل از دست داده است شکوفه؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode