گنجور

 
صائب تبریزی

محجوب را ز صحبت جانان چه فایده؟

پوشیده چشم را ز گلستان چه فایده؟

حیرت بجاست حسنی اگر در نظر بود

آیینه را ز دیده حیران چه فایده؟

پیکان بود ز خنده سوفار بی نصیب

دلتنگ را ز چاک گریبان چه فایده؟

آب حیات را نبود نشأه شراب

مخمور را ز چشمه حیوان چه فایده؟

از خنده دل ز خون نتوان ساخت چون تهی

ما را چو پسته از لب خندان چه فایده؟

هر برگ گل بر آتش سوداست دامنی

پروانه را ز سیر گلستان چه فایده؟

خورشید بی نیاز ز سیر ستاره است

خاک شهید را ز چراغان چه فایده؟

با چشم شرمگین نتوان گل ز حسن چید

لب بسته را ز نعمت الوان چه فایده؟

برق فناست حاصل باران بی محل

در عهد شیب دیده گریان چه فایده؟

نشتر سبک عنان نکند خون مرده را

افسرده را ز سلسله جنبان چه فایده؟

چون نیست هیچ کس که به داد سخن رسد

صائب ز جمع کردن دیوان چه فایده؟