گنجور

 
صائب تبریزی

بمیر تشنه، منه پای بر کناره چاه

که خم کند قد استاده را نظاره چاه

مجوی آب مروت ازین تهی چشمان

که تشنگی نبرد از جگر نظاره چاه

به رهنمایی کوته نظر ز راه مرو

که پیش پا نتوان دید با ستاره چاه

ز کاهلان بگسل تا به منزلی برسی

که نقش پای گرانان بود قواره چاه

سخن چو تازه برآید ز کلک، بی قدرست

چو یوسفی که فروشند بر کناره چاه

به وادیی که منم رهنورد آن صائب

بود ز نقش قدم بیشتر شماره چاه