گنجور

 
صائب تبریزی

دوست را از دیگران ای عاشق شیدا مجو

آنچه شد در خانه گم از دامن صحرا مجو

چون هوسناکان دورویی نیست کار عاشقان

در بهارستان یکرنگی گل رعنا مجو

حقه حنظل چه دارد غیر زهر جانستان؟

عیش شیرین در میان قبه خضرا مجو

چون صدف نسبت به ابر نوبهاران کن درست

در میان بحر باش و آب از دریا مجو

ظاهرآرایان سراسر محو دیدار خودند

چشم پوشیدن ز خود از صورت دیبا مجو

در رکاب دیده بیناست هر نعمت که هست

از خدا چیزی به غیر از دیده بینا مجو

شبنم از همت به خورشید بلند اختر رسید

شهپر پرواز غیر از همت والا مجو

مردآزار رقیبان نیستی، عاشق مشو

برنمی آیی به دنیا دوستان، دنیا مجو

نخل مومین چون تواند پنجه زد با آفتاب؟

صبر از ما بیش ازین ای آتشین سیما مجو

هر نفس در عالمی جولان کند همچون حباب

کشتی بی لنگر ما را درین دریا مجو

سر به سر گفتار صائب پخته و سنجیده است

میوه خام از نهال سدره و طوبی مجو