مژگان او ز سنگ کند جوی خون روان
از سنگ این خدنگ کند جوی خون روان
آن بلبلم که دیدن بال شکسته ام
از چشم سخت سنگ کند جوی خون روان
از ناخن شکسته چه آید، که این گره
الماس را ز چنگ کند جوی خون روان
رخسار او دو آتشه چون گردد از شراب
یاقوت را ز رنگ کند جوی خون روان
زلف مسلسل تو ز بسیاری گره
شمشاد را ز چنگ کند جوی خون روان
بر هر زمین که بگذرد ابرو کمان من
با قد چون خدنگ کند جوی خون روان
از دیده نظارگیان سرو ناز من
از روی لاله رنگ کند جوی خون روان
دلهای پینه بسته ابنای روزگار
از ناخن پلنگ کند جوی خون روان
با کشتی شکسته ما تا چها کند
بحری که از نهنگ کند جوی خون روان
فریاد دلخراش تو صائب ز روی درد
از سنگ بی درنگ کند جوی خون روان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.