گنجور

 
صائب تبریزی

خون دل است باده گلفام عاشقان

چون لاله داغدار بود کام عاشقان

گلبانگ عاشقان ز ثریا گذشته است

گردون چگونه حلقه کند نام عاشقان؟

موجی است ماه عید ز بحر نشاط عشق

چون صبحدم شکفته بود شام عاشقان

شد ذره ذره ساغر زرین آفتاب

در عین گردش است همان جام عاشقان

یاقوت رنگ باخت ز سرمای حادثات

سرخ است همچنان رخ گلفام عاشقان

سیمرغ عقل را به نظر درنیاورد

هر جا بساط پهن کند دام عاشقان

مانند داغ لاله نماید سیه گلیم

خورشید بر صحیفه ایام عاشقان

انگشت زینهار برآورد ز آه گرم

صحرای محشر از اثر گام عاشقان

عشق از جواب خشک تسلی نمی شود

روغن ز ریگ می کشد ابرام عاشقان

صائب دهان نشسته به آتش چو آفتاب

زنهار بر زبان نبری نام عاشقان