گنجور

 
صائب تبریزی

صدای پا نبود در خرام درویشان

زمین به خواب رود زیر گام درویشان

چو نی اگر چه بود خشک، کام درویشان

شکر به تنگ بود در کلام درویشان

چه لذت است که بادست پخت بی برگی است

نمکچش است سراسر طعام درویشان

اگر ز سنگ حوادث شود هلال هلال

صدا بلند نگردد ز جام درویشان

که می تواند وصف تمام ایشان کرد؟

به از تمام جهان، ناتمام درویشان

ز روستای طمع رخت برده اند برون

مساز روی ترش از سلام درویشان

میان مور و سلیمان تفاوتی ننهد

چو سفره باز کند فیض عام درویشان