تا توان خاموش بودن دم نمی باید زدن
عالم آسوده را بر هم نمی باید زدن
می توان تا غوطه در سرچشمه خورشید زد
خیمه بر گلزار چون شبنم نمی باید زدن
از دل و دین و خرد یکباره می باید گذشت
در قمار عشق نفس کم نمی باید زدن
پیش اهل حال می باید لب از گفتار بست
چون طرف آیینه باشد دم نمی باید زدن
تا نیابی ترجمانی همچو عیسی در کنار
بر لب خود مهر چون مریم نمی باید زدن
جای شادی نیست زیر این سپهر نیلگون
خنده در هنگامه ماتم نمی باید زدن
چون زمین ساده ای پیدا شود از بهر نقش
بر لب خود مهر چون خاتم نمی باید زدن
شهریان را سیر چشم از جود کردن همت است
در بیابان خیمه چون حاتم نمی باید زدن
می توان تا صائب از جام سفالین باده خورد
می چو بی دردان ز جام جم نمی باید زدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.