ز دوزخ است چه پروا نیازمند ترا؟
که ساخت شعله سویدای دل سپند ترا
مگر ز خاک شهیدان عشق می آیی؟
که دست و پای نگارین بود سمند ترا
سپهر سبزه خوابیده ای است در قدمش
به عمر خضر چه نسبت قد بلند ترا؟
تبسم تو دل از کار می برد چون صبح
چه حاجت است مکرر کنند قند ترا؟
به بی قرار تو دوزخ چه می تواند کرد؟
که آتش است بهار طرب سپند ترا
چو آمدی به شکار من آنقدر بنشین
که طوق گردن ایمان کنم کمند ترا
شکار لاغر ما نیست قابل تسخیر
وگرنه رتبه آزادگی است بند ترا
اگر چه تنگ شکر شد جهان ز گفتارش
ندیده است کسی لعل نوشخند ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نظر بغیر نباشد اسیر بند ترا
بناز کس نکشد دل نیازمند ترا
شکر لبان همه دارند بر کلام تو گوش
چه لطف داد خدا لعل نوشخند ترا
مهی که از کف یوسف عنان حسن ربود
[...]
چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا
عجب که عشق رهاند ازین کمند ترا
مباش بی دل نالان که آتشین رویان
ز دست هم بربایند چون سپند ترا
عنان به دست فرومایگان مده زنهار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.