گنجور

 
صائب تبریزی

فارغ ز دار و گیر جهان خراب باش

مردانه ترک کام بگو،کامیاب باش

این شعله های عاریتی نیست پایدار

چون لاله زآتش جگر خود کباب باش

خود را چو آفتاب نکردی به نور عشق

باری چو سایه در قدم آفتاب باش

قدر تو کم چرا بود از قدر دیگران؟

از خود زیاده از همه کس در حجاب باش

چشمت اگر به دولت بیدار می پرد

ازشورش درون، نمک چشم خواب باش

خواهی که بی حساب به جنت ترا برند

صائب نفس شمرده زن و خود حساب باش

 
 
 
صائب تبریزی

با صبح روگشاده تر ازآفتاب باش

ازهر که دم شمرده زند در حساب باش

خواهی درست ازآب برآید سبوی تو

خاموش چون پیاله به بزم شراب باش

خونهای گرم زود به هم جوش می زنند

[...]

صفای اصفهانی

ای آفتاب بنده این خاک و آب باش

وانگه ب آسمان ابد آفتاب باش

با گرد شهسوار قدم هم رکاب باش

از ذره گان شمس ولایت م آب باش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه