گنجور

 
صائب تبریزی

می کند دست نوازش هم دل ما راخموش

خشت اگر مانع تواند شد خم می را ز جوش

بازی جنت مخور، ازحال آدم پندگیر

درگذر مردانه زین گندم نمای جوفروش

پوچ گویی می دهد بر باد نقد عمر را

زود خالی می شود دیگی که ننشیند ز جوش

دیگران راگرم اگر سازد شراب آتشین

خون ما را شعله آواز می آرد به جوش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode