گنجور

 
صائب تبریزی

حرف آن حسن بسامان از من مجنون مپرس

شوکت بزم سلیمان از من مجنون مپرس

می شود شق جامه صبح از شکوه آفتاب

باعث چاک گریبان از من مجنون مپرس

نیست ملک بیخودی را ابتدا و انتها

عرض و طول آن بیابان از من مجنون مپرس

آتش سوزان نمی دارد خبر از زخم خار

تیزی خار مغیلان از من مجنون مپرس

نخل بی برگ از دم سرد خزان آسوده است

سرد مهریهای دوران از من مجنون مپرس

سنگ چون یاقوت شد، ایمن شود از انقلاب

حال چرخ حال گردان از من مجنون مپرس

سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است

امتیاز کفر و ایمان از من مجنون مپرس

زین قفس عمری است مرغ وحشی ما جسته است

تنگی صحرای امکان از من مجنون مپرس

پیچ و تاب رشته جان را مسلسل می کنی

قصه زنجیر مویان از من مجنون مپرس

برنمی خیزد صدا از شیشه چون شد توتیا

سرگذشت سنگ طفلان از من مجنون مپرس

صائب آن زلف پریشان سیر را نظاره کن

باعث خواب پریشان از من مجنون مپرس