شربت بیماری دل تیغ سیراب است و بس
صندلی درد سر ویرانه سیلاب است و بس
گم مکن ره، خضر اگر تیری به تاریکی فکند
چشمه حیوان دم شمشیر سیراب است و بس
مجلس اهل ریا چون بوریا افسرده است
آن که دارد آتشی در سینه محراب است و بس
تا گریبان مردم عالم به خون آلوده اند
پاکدامانی که می بینیم قصاب است و بس
ای که می پرسی که در ملک محبت باب چیست
اشک گرم و چهره خونین همین باب است و بس
تیره روزان را خبر از گردش سیاره نیست
بشکند چون رنگ بر رخسار، مهتاب است و بس
نیست صائب زاهدان خشک را نور شعور
مشرق روشن ضمیران عالم آب است و بس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.