گنجور

 
صائب تبریزی

سینه ای چاک نکردیم درین فصل بهار

صبحی ادراک نکردیم درین فصل بهار

گریه ای از سر مستی به تهیدستی خویش

چون رگ تاک نکردیم درین فصل بهار

ابر چون پنبه افشرده شد از گریه و ما

مژه ای پاک نکردیم درین فصل بهار

جگر سنگ به جوش آمد و ما سنگدلان

دیده نمناک نکردیم درین فصل بهار

لاله شد پاک فروش از عرق شبنم و ما

عرقی پاک نکردیم درین فصل بهار

غنچه از پوست برون آمد و ما بیدردان

جامه ای چاک نکردیم درین فصل بهار

دامن تازه گلی صید به سرپنچه سعی

همچو خاشاک نکردیم درین فصل بهار

حیف و صد حیف که در راه نسیم سحری

خویش را خاک نکردیم درین فصل بهار

با دو صد خرمن امید، ز غفلت صائب

تخم در خاک نکردیم درین فصل بهار