گنجور

 
صائب تبریزی

پیچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار

جلوه طوطی براین آیینه چون زنگ است بار

هر که خود رایافت پهلو می کند خالی ز خلق

بردرخت خوش ثمر، پیوند چون سنگ است بار

بی دماغان رادماغ ناله بلبل کجاست ؟

بوی گل چون غنچه مارا بر دل تنگ است بار

جوش اشکم شیشه افلاک رادر هم شکست

برتنگ ظرفان می پرزور چون سنگ است بار

نیست پروای نفس آیینه تاریک را

بردل روشن حضور خلق چون زنگ است بار

صلح اگر خوشتر بود از جنگ پیش عاقلان

بر دل آزادگان ،هم صلح وهم جنگ است بار

گله آهوی وحشی راشبان درکارنیست

بر دل سوداییان عشق ،فرهنگ است بار

شیشه سربسته خون دردل کند مخموررا

طوطی خاموش برآیینه چون زنگ است بار

دلخراشان پرده چشم وغبار خاطرند

سایه فرهاد بر کوه گرانسنگ است بار

گر سخن بی پرده گوید کلک صائب دور نیست

بر نوای بلبل شوریده ،آهنگ است بار