گنجور

 
صائب تبریزی

سیاه چون دل رنگین سخن ز آه نگردد

حنا نرفته به هندوستان سیاه نگردد

حدیث عشق مگو چون دل دونیم نداری

که هیچ دعوی ثابت به یک گواه نگردد

بجز شکست ندارد بهار عالم امکان

گلی که باربرآن گوشه کلاه نگردد

هجوم خلق نگردد حجاب وحدت یزدان

علم نهفته ز بسیاری سپاه نگردد

فتادگی است پروبال رهروان طریقت

به هیچ جانرسدهرکه خاک راه نگردد

مکش چو شمع برون از نیام تیغ زبان را

که نقد زندگیت خرج اشک وآه نگردد

که سربرآورد از خجلت گناه قیامت

سحاب رحمت اگر پرده گناه نگردد

کند کناره شریفی کز اختلال خسیسان

چوکهربا سبک از جذب برگ کاه نگردد

چنین که بسته به خشکی سپهر کشتی احسان

شرابخانه محال است خانقاه نگردد

نسیم می شود از فیض نوبهار معنبر

نمی شود ز خط آن چشم خوش نگاه نگردد

مپوش چهره روشن ز چشم صائب حیران

که نورمهرکم از اقتباس ماه نگردد