گنجور

 
صائب تبریزی

اگر چو رشته تن خود به پیچ وتاب دهید

ز چشمه سار گهر زود دیده آب دهید

مرا پیاله دیگر نمی دهد مستی

به من ز ناف غزالان شراب ناب دهید

عجب که روی عرق ریز یار بگذارد

که همچو سبزه خوابیده تن به خواب دهید

کمند گوهر مقصود رشته اشک است

چو برگ گل دل صد پاره را به آب دهید

عمارت دل ویران ثوابها دارد

پیاله ای به من خانمان خراب دهید

به ترک سر چو توان شد ز درد سر آزاد

چه لازم است که دردسر گلاب دهید

ستاره عرق روی یار در گذرست

ازین چکیده خورشید دیده آب دهید