گنجور

 
صائب تبریزی

اگر کلام نه از آسمان فرود آید

چرا به هر سخنی خامه در سجود آید

ز اهل دل تو همین نقش دیده ای از دور

که روز روشن از آتش به چشم دود آید

ظهور عشق ز ما خاکیان غریب مدان

کز ابرهای سیه برق در وجود آید

فلک ز عهده این عقده های سردرگم

برون چگونه به یک ناخن کبود آید

نکرد آتش مغرور سجده آدم

کجا به سوختن ما سرش فرود آید

جهان سفله بهشتی است ژاژخایان را

به خاروخس چو سد شعله در سرود آید

شدی دوتا وهمان می دوی پی دنیا

نشد رکوع ترا نوبت قعود آید

به ناخنی که رساند به داغ من گردون

هزار دجله خون از دل حسود آید

دل گشاده من صائب آرمیده بود

درین خرابه اگر آسمان فرود آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode