گنجور

 
صائب تبریزی

ز دل نگشت مرا آه سینه تاب بلند

نشد ز سوختگی دود ازین کباب بلند

اگر چه خانه دل را به آب گریه رساند

نشد غباری ازین خانه خراب بلند

تو سنگدل ندهی داد داد خواهان را

وگرنه کوه صدا را دهد جواب بلند

حجاب مانع آوازه است خوبان را

صدا نمی شود از سیر آفتاب بلند

ز پیچ وتاب به پابوس یار زلف رسید

اگر چه رشته نگردد ز پیچ وتاب بلند

چو ماه نو به نگاهی ز دور خرسندم

که کوته است مرا دست وآن رکاب بلند

به باد زودرودسرهواپرستان را

که یک دم است کله گوشه حباب بلند

کنند چون دل خودبلبلان ز ناله تهی

به گلشنی که نگردد صدای آن بلند

خزف گهر نشود از قبول بی بصران

نمی شودسخن پست از انتخاب بلند

به آه گرد کدورت نخیزد از دلها

خط غبار نمی گردد از کتاب بلند

کند چو تاک به نخل بلند دست انداز

دماغ هر که شداز نشأه شراب بلند

مده به خلوت خاطر ره خطا صائب

که نام گردد از اندیشه صواب بلند