گنجور

 
صائب تبریزی

صراحیی که دم صبح قلقلی دارد

چو بلبلی است که مد نظر گلی دارد

زبان شانه ز وصفش به یکدیگر پیچید

کجا بهشت چو آن زلف سنبلی دارد؟

سرم ز شعله سودا چو دود می نگرد

مگر دلم سر پیوند کاکلی دارد؟

ز حال صائب و نومیدیش چه می پرسی

نمی رسد به تو دستش، توکلی دارد

 
 
 
صائب تبریزی

به سینه هرکه تمنای نوگلی دارد

ز هر الف به نظر شاخ سنبلی دارد

عزیمت تو فتاده است در توکل سست

وگرنه بحر ز هر موجه ای پلی دارد

منم که روزی من پشت دست افسوس است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه