گنجور

 
صائب تبریزی

از تماشا دل افسرده ما نگشاید

گره از غنچه پیکان به صبا نگشاید

آن که در خانه اغیار کمر باز کند

از کمر تیغ به کاشانه ما نگشاید

با حریفان همه شب در ته یک پیرهن است

آن که در خانه ما بند قبا نگشاید

زور می رحم به نومیدی ما خواهد کرد

محتسب گر در میخانه به ما نگشاید

صائب امید به ستاری یزدان داریم

که سر نامه ما روز جزا نگشاید