گنجور

 
صائب تبریزی

چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید

حسن سهل است، ز معشوق ادا می باید

سنبل زلف ترا یک سر مو نیست کمی

گل رخسار ترا رنگ حیا می باید

به سر زلف تسلی نتوان کرد مرا

دست گستاخ مرا بند قبا می باید

نتوان دست به یک کاسه به یکسان کردن

کاسه و کوزه زهاد جدا می باید

نتوان رفت به یک پای فتادن از دست

پا چو از کار فتد دست دعا می باید

چند پرسی به ره عشق چه دربایست است

تیشه بر فرق سر و خار به پا می باید

برگ کاهی چه قدر راهنوردی بکند؟

جذبه ای از طرف کاهربا می باید

همه اسباب سفر کرده مهیا صائب

جنبش ابرویی از راهنما می باید

 
 
 
اسیر شهرستانی

گر نگه نکهت گلزار حیا می باید

جور هم قاصد پیغام وفا می باید

بی جنون گم شده عشق به منزل نرسد

خضر این بادیه زنجیر به پا می باید

خانه پرداز هوس نام محبت نبرد

[...]

حزین لاهیجی

رهرو وادی عشق، آبله پا می باید

غم جدا، گریه جدا، ناله جدا می باید

ساده لوحانه کنی دل چه پر از نقش و نگار؟

زینت خانهٔ آیینه صفا می باید

صبح عید است در میکده ها بگشایید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه