گنجور

 
صائب تبریزی

می توان گرد خط از آینه حسن زدود

از گهر گرد یتیمی اگر آسان خیزد

لعل چون لاله به دور لب رنگین سخنت

داغدار از جگر کان بدخشان خیزد

روی بر تافتن از ما ز مروت دورست

غیر تسلیم چه از دیده حیران خیزد؟

گرد پاپوش به ویرانه ما افشاند

هر کجا سیلی ازین کوه و بیابان خیزد

مرگ عیدست ز افلاس به تنگ آمده را

همچو آن خفته که از خواب پریشان خیزد

پای در دامن تسلیم و رضاکش صائب

تا ترا نکهت یوسف ز گریبان خیزد

خط سبزی که ز پشت لب جانان خیزد

رگ ابری است که از چشمه حیوان خیزد

 
 
 
حکیم نزاری

این همه فتنه از آن سرو خرامان خیزد

عجبا سرو کزو فتنه ی دوران خیزد

آن چنان حور محال است که باشد به بهشت

و آن چنان سرو نه ممکن که ز بستان خیزد

کی به هر سنگی در نفع زمرّد باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه