پیر بر زندگی افزون ز جوان می لرزد
برگ بر خویش در ایام خزان می لرزد
نیست تاب نفس سرد دل روشن را
شمع در وقت سحرگاه ازان می لرزد
دل ز آسودگی جسم نیاید به قرار
شد زمین ساکن و این خانه همان می لرزد
از جلای دل خود هر که به تن پردازد
ساده لوحی است که بر آینه دان می لرزد
می شود از در نابسته پریشان، خاطر
دل آسوده ز چشم نگران می لرزد
مهد آرام پریشان سخنان خاموشی است
بیشتر بر سر گفتار زبان می لرزد
وطن از یاد به خونگرمی غربت نرود
آب در لعل گران قیمت ازان می لرزد
دل به جان لرزد ازان قامت چون تیر خدنگ
آنچنان کز قدر انداز نشان می لرزد
در ته آب بقا پاس نفس می دارد
زیر شمشیر تو هرکس که به جان می لرزد
به زر قلب اگر یوسف خود بفروشم
دلم از غبن خریدار همان می لرزد
گرچه فرسوده شد از خوردن نان دندانش
کوته آندیش همان در غم نان می لرزد
آنچنان کز نفس سرد خزان لرزد برگ
صائب از گرمی احباب چنان می لرزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.