گنجور

 
صائب تبریزی

برق را در نظر آور به خس و خار چه کرد

تا بدانی که به من شعله دیدار چه کرد

گر بگویم، رود از دست صدف گیرایی

که به آب گهرم سردی بازار چه کرد

میوه چون پخته شود شاخ بر او زندان است

سر منصور به آرامگه دار چه کرد؟

هدف سوزن الماس شود پرده گوش

گر بگویم به من آن غمزه خونخوار چه کرد

مشتی از خار فراهم کن و در آتش ریز

چند پرسی به تو گردون ستمکار چه کرد؟

از ترشرویی گردون گله بی انصافی است

خنده برق شنیدی به خس و خار چه کرد

سر به دامان بهارست رگ خواب ترا

تو چه دانی که به من دیده بیدار چه کرد؟

غافل از خویش نه ای نیم نفس، چون دانی

که تمنای تو با صائب افگار چه کرد؟