دل شیرین نمی گردد به سیل از جای خود، ورنه
زکوه بیستون تردستی من سنگ گرداند
هوس را عشق می سازد دل سوزان من صائب
خس و خاشاک را این شعله زرین چنگ گرداند
نه از رحم است اگر رخسار جانان رنگ گرداند
که از نیرنگ هر ساعت لباس جنگ گرداند
مده راه شکایت خاطر آزرده ما را
کز این سیل غبارآلود دریا رنگ گرداند
ره خوابیده در دامان این صحرا نمی ماند
مرا گر کاروانسالار پیشاهنگ گرداند
غم عقبی به فارغبالی من برنمی آید
چه حد دارد غم دنیا مرا دلتنگ گرداند؟
اگرچه آب گردیدم چو شبنم چشم آن دارم
که بیرنگی مرا با خار و گل یکرنگ گرداند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.