گنجور

 
صائب تبریزی

جوش گل شد باده سرجوش می باید کشید

حلقه از ساغر به گوش هوش می باید کشید

گلشن از نازک نهالان یک تن سیمین شده است

باغ را چون ابر در آغوش می باید کشید

در لب خاموش ساغر گفتگو بسیار هست

پنبه چون مینای می از گوش می باید کشید

باده گلرنگ را با ساقیان گلعذار

بر رخ گلهای شبنم پوش می باید کشید

نیست هر افسرده را از گوهر عرفان خبر

حرف عشق از سینه پرجوش می باید کشید

هوشیاران خون مستان را به ساغر می کنند

باده را با مردم بیهوش می باید کشید

رازهای سر به مهر سینه میخانه را

از لب پیمانه خاموش می باید کشید

مدتی سجاده تقوی به دوش انداختی

چند روزی هم سبو بر دوش می باید کشید

می برد شیرینی بسیار دلها را زکار

حرف تلخی زان لب چون نوش می باید کشید

بزم چون پرشور باشد مطربی در کار نیست

باده در گلبانگ نوشانوش می باید کشید

با زبان نتوان برآمد با نواسنجان عشق

حرف صائب چون بر آید گوش می باید کشید