گنجور

 
صائب تبریزی

گرچه ما را نیست بر روی زمین ویرانه‌ای

خانه ها چون گنج در زیر زمین داریم ما

از گریبان گل بی خار اگر سر بر زنیم

خار در چشم از نگاه دوربین داریم ما

نوخطی پیوسته ما را هست در مد نظر

بر جگر دایم خراشی چون نگین داریم ما

نیست غیر از نقش پای دشت پیمایان عشق

آشنارویی که در روی زمین داریم ما

جان نثار طلعت خورشیدرویان می کنیم

تا نفس بر لب چو صبح راستین داریم ما

چون به سیر لامکان از خویشتن راضی شویم؟

همچو همت، توسنی در زیر زین داریم ما

صاحب نامند از ما عالم و ما تیره روز

طالع برگشته نقش نگین داریم ما

دورباش نقطه وحدت عنان تاب دل است

ورنه چون پرگار پایی آهنین داریم ما

نیست صائب دست بر ما خاکمال چرخ را

تا غبار خاکساری بر جبین داریم ما

پیش خرمن دست کی چون خوشه چین داریم ما؟

تنگدستی را نهان در آستین داریم ما

نان جو بر سفره ما گر نباشد، گو مباش

نعمتی همچون زبان گندمین داریم ما

چین پیشانی بود شیرازه اوراق دل

پاس دل چون غنچه از چین جبین داریم ما