حیف کز آیینه رویان پاکدامانی نماند
چشم شرم آلود و روی گوهرافشانی نماند
سوخت چشم خیره خورشید هر شبنم که بود
حسن را در پرده عصمت نگهبانی نماند
تازه رویان گلستان غنچه پیشانی نشدند
در بساط لاله و گل روی خندانی نماند
سینه روشندلان در گرد کلفت شد نهان
طوطی ما را برای حرف میدانی نماند
کرد ازبس سرمه سایی نغمه زاغ و زغن
عندلیب خوش نوایی در گلستانی نماند
پاک شد از آه خون آلود لوح سینه ها
در سفال خشک مغز خاک، ریحانی نماند
کوه درد ما بساط آفرینش را گرفت
از برای دل تهی کردن بیابانی نماند
صبح دارد فیض خود را از سحر خیزان دریغ
قطره ای شیر کرم در هیچ پستانی نماند
در بساط آسمان از چشم شور روزگار
از رگ ابر بهاران مد احسانی نماند
سینه مجنون ما شد خارزار آرزو
در میان نی سواران برق جولانی نماند
دست ما و دامن شبها، که در روی زمین
از برای دادخواهی طرف دامانی نماند
مژده باد سحر با گل نمی دانم چه بود
اینقدر دانم درستی در گریبانی نماند
جز حواس ما که هر ساعت به جایی می رود
چهره آفاق را زلف پریشانی نماند
بس که خشکی دیدم از بخت سیاه خویشتن
صائب از ابر سیه امید بارانی نماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حسرت و اندوه از دست رفتن زیباییها و نعمتها میپردازد. شاعر از عدم ماندگاری پاکدامنی، زیبایی و خوشیها سخن میگوید و به تیرهشدن روزگار و از بین رفتن شادابی زندگی اشاره میکند. او به این نکته اشاره دارد که احساسات و آرزوهای شیرین در دل انسانها نشسته و از غم و درد روزگار مینالد. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که امید و خوشیها نیز مانند زیباییها زودگذر هستند و فقط حسّی که ما را به جاهای مختلف میکشاند، باقی مانده است.
هوش مصنوعی: افسوس که از افرادی که به زیبایی و پاکی معروف بودند، دیگر نشانی باقی نمانده است. برخی چشمها که شرمگین هستند و زیبایی خاصی ندارند، در حال حاضر هم وجود ندارند.
هوش مصنوعی: هر قطرهٔ شبنم با زیباییاش، چشمان خیره و پرحرارت خورشید را میسوزاند و دیگر نگهبانی برای حسن و زیباییاش در پشت پردهٔ عفت و پاکی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: جوانان زیبای باغ هنوز به شکوفایی نرسیدهاند و در میان لالهها و گلها، چهرههای شاداب و خندان باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: دل روشندلان در گرد و غبار پنهان شده است و دیگر فضایی برای گفتن سخن طوطی ما باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه زاغ و زغن در تلاش هستند تا زیبا سرایی کنند، صدای خوش بلبل در گلستان به گوش نمیرسد و دیگر جایی برای او نمیماند.
هوش مصنوعی: دلهای مردم از درد و اندوه خالی و زلال شدهاند، در حالی که در دلهای خشک و بیروح زمین، هیچ نشانهای از زیبایی و طراوت باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: دردهای ما مانند کوهی بزرگ است که باعث شده جهان آفرینش برای ما خالی و بیثمر شود و دیگر چیزی برای دل خوش کردن در این بیابان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: صبح به سحرخیزان رحمت و برکت خود را عطا میکند، و حتی یک قطره از شیر کرم در هیچ پستانی باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: در فضای آسمان، به خاطر دید بد روزگار، دیگر از رحمت و لطف بهاری که از دل ابرها میجوشید، خبری نیست.
هوش مصنوعی: دل مجنون ما پر از آرزوهای درهم پیچیده و دردناک شده است، و در میان انبوه سواران نی، دیگر نشانی از درخشش و زیبایی جولان نمیبینیم.
هوش مصنوعی: دست ما به دامن شبها راست است، چون در این دنیا دیگر برای دادخواهی جایی نمانده است.
هوش مصنوعی: خوشحالیام از رسیدن صبح، اما نمیدانم چه برکتی در گلهاست. فقط میدانم که در واقعیت، چیزی در دامن زندگی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: تنها حواس ما هستند که هر لحظه به جایی پراکنده میشوند و غیر از این، صورت زیبای طبیعت همیشه دچار بینظمی و پریشانی است.
هوش مصنوعی: به خاطر بداقبالی و مشکلاتی که در زندگیام تجربه کردهام، دیگر هیچ امیدی به تغییر وضعیت بهتر و ظهور خوشبختی ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.