گنجور

 
صائب تبریزی

گرچه عمری شد صبا مشق ریاحین می کشد

خجلت روی زمین زان خط مشکین می کشد

بوالهوس را روی دادن، خون عصمت خوردن است

وای بر آن گل که خار از دست گلچین می کشد

می کند بالین ز زانو خاکساران ترا

چرخ کز زیر سر بیمار، بالین می کشد

چون فلک هر سبزه شوخی که می خیزد زخاک

گردنی در راه آن آهوی مشکین می کشد

نقش شیرین را به خون خسرو زلوح خاک شست

همچنان فرهاد غافل مشق شیرین می کشد

زود خواهد شد نهان در زیر دامان زمین

آن که دامن بر زمین از راه تمکین می کشد

در سواری حسن می آید دو بالا در نظر

این نهال شوخ، قد در خانه زین می کشد

حرف گیران از خموشیهای ما خونین دلند

بی زبانی سرمه در کام سخن چین می کشد

صائب از در یوزه تحسین یاران فارغ است

این کلام از دشمن خونخوار تحسین می کشد