خون مردم را چون آب آن لعل میگون می خورد
آب را نتوان چنین خوردن که او خون می خورد
عشق مجنون را به خلوتگاه وحدت برده است
ناقه لیلی عبث گردی به هامون می خورد
پای لیلی را نگارین می کند خوناب درد
گر به سنگی در بیابان پای مجنون می خورد
برگ سبزی نیستم ممنون چرخ و انجمش
مرغ در کنج قفس روزی ز بیرون می خورد
(سرو دلگیرست از بدگویی مرغان باغ
هر چه ناموزون بود بر طبع موزون می خورد)
تا زماه نو فلک آرد لب نانی به دست
از شفق هر شام صائب غوطه در خون می خورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با تصویرسازیهایی از عشق و درد، به توصیف وضعیت عاطفی و روحی شخصی میپردازد که درگیر عشقی عمیق و پرعذاب است. خون مردم را مانند آب نوشیدن، نشاندهندهی شدت احساسات و رنجی است که فرد عاشق تحمل میکند. عشق مجنون او را به خلوتی به دور از دنیا برده و لیلی، که نماد عشق اوست، موجب درد و رنج او میشود. همچنین، عشق او به گونهای است که حتی در محیطی مملو از بدگویی و ناهماهنگی، هنوز هم روحیهاش را تحت تأثیر قرار میدهد. در کل، این اشعار به تجسم عواطف عمیق و پیچیده عشق و درد میپردازد.
هوش مصنوعی: آب میخورد مانند لعل، اما این آب نمیتواند مانند خون مردم را بمکد.
هوش مصنوعی: عشق مجنون را به جایی آرام و تنها برده است، در حالی که شتر لیلی بیهدف در بیابان سرگردان است.
هوش مصنوعی: اگر پای لیلی به سنگی در بیابان برخورد کند و مجنون را در حال درد و رنج ببیند، این درد و غم او چنان عمیق و شدید است که میتواند رنگ و زیبایی پاهای لیلی را تحت تأثیر قرار دهد. یعنی عشق و رنجی که مجنون تحمل میکند، حتی میتواند به زیباییها آسیب بزند.
هوش مصنوعی: من جزو چیزهای بیارزش و ناچیز نیستم که به گردش آسمان و ستارهها وابسته باشم. با این حال، پرندهای که در قفس است، روزی از بیرون از قفس پرواز خواهد کرد.
هوش مصنوعی: سرو از حرفهای بدپروازان باغ ناراحت است، زیرا هر چیزی که با طبع زیبا و موزون او همخوانی ندارد، به دلش مینشیند.
هوش مصنوعی: تا وقتی که ماه نو در آسمان به رنگ شفق قرمز نمایان شود، صائب هر شب در عمق دلتنگی و غم خود به سر میبرد و به نوعی در حال نوشیدن درد و اندوه است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این همه خون از لب لعل تو دل چون می خورد
انگبین نتوان چنین خوردن که او خون می خورد
شیخ شهر ما که بودی شهره در کم خوارگی
از همه در دور لعلت باده افزون می خورد
جز گل حسرت نیارد بار در باغ امید
[...]
این جواب آن غزل صائب که راقم گفته است
تیغ دایم آب در جو دارد و خون می خورد
خون عاشق را چو آب آن لعل میگون می خورد
آب را نتوان چنین خوردن که او خون می خورد
هر که روی دست از اقبال گردون می خورد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.