گنجور

 
صائب تبریزی

ای خدنگ آه کوتاهی مکن در کین چرخ

چشمه های خون روان کن از دل سنگین چرخ

شعله سودا سزاوار سر پرشور ماست

آتش خورشید خواهد مجمر زرین چرخ

تیغ و جام می به کف بیرون خرامید آفتاب

تا شود روشن که همدست است مهر و کین چرخ

قسمت شب زنده داران می شود انوار فیض

نافه اندازد دل شب آهوی مشکین چرخ

با مسیحای مجرد زیر یک پیراهن است

چون نسوزد شمع مهر و ماه بر بالین چرخ؟

مو بر اندامش زبان مار و افعی می شود

از ستاره هر که را دندان نماید کین چرخ

با زبان گندمین خود قناعت کرده ایم

نیست ما را چشم رزق از خوشه پروین چرخ