از وصل صدف گهر گریزان است
بر حسن غریب، خانه زندان است
خلوت طلب است حسن سنگین دل
از شش جهت حرم بیابان است
زآنهاکه گذشت بر سر مجنون
بید مجنون هنوز لرزان است
در سینه پر ز ناوک من، دل
شیری است که خفته در نیستان است
دیوانه دروغگو نمی باشد
بر سنگ محک دروغ بهتان است
چون آینه هر که بینشی دارد
در چهره خوب و زشت حیران است
از روی گشاد، فیض می بارد
در خنده برق امید باران است
سررشته عمر مسندآرایان
ممدود به قدر مد احسان است
از سینه گرم آه پیرایان
تا باغ بهشت یک خیابان است
عزلت طلبی که نام می جوید
دامی است که زیر خاک پنهان است
هرگز دل اهل عشق بی غم نیست
در قطره ما همیشه طوفان است
باشند چو گوی خلق سرگردان
تا قامت چرخ همچو چوگان است
آن کس که شناخت ذوق تنهایی
از سایه خویشتن گریزان است
با خویش کسی که مغزی آورده است
چون پسته به زیر پوست خندان است
عمری است که روزگار من صائب
چون روزی اهل دل پریشان است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رخ تو ارغوان باغ جان است
غم تو حلقه گوش جهان است
کلاه عشق تو بر فرق عقل است
شراب مهر تو در جام جان است
خیال بی غمی از چشم عالم
[...]
آلودهٔ منت کسان کم شو
تا یک شبه در وثاق تو نان است
راضی نشود به هیچ بی نفسی
هر نفس که از نفوس انسان است
ای نَفسْبه رستهٔ قناعت شو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.