گنجور

 
صائب تبریزی

باغ و بهار چشم پر آب من آتش است

ساقی و مطرب و می ناب من آتش است

بلبل نیم که آتش گل سازدم کباب

پروانه ام، شراب و کباب من آتش است

چون عشق در طبیعت من انقلاب نیست

صلح و نزاع و لطف و عتاب من آتش است

تا روی آتشین نبود، وا نمی شوم

چون اشک شمع، عالم آب من آتش است

در سینه گداخته ام آه سرد نیست

دریای آتشم که سحاب من آتش است

رسواترست پرده رازم، ز راز من

داغ محبتم که نقاب من آتش است

طوطی نیم که آینه از من سخن کشد

یاقوت کن قدح، که شراب من آتش است

باشد کباب آتش، هر جا سمندری است

من آن سمندرم که کباب من آتش است

اشک یتیمم و عرق روی شرمگین

از من حذر کنید که آب من آتش است

از اشک بلبلان گل من آب خورده است

بگذر ز خون من که گلاب من آتش است

صائب من آن سمندر دیوانه مشربم

کز دود خویش سلسله تاب من آتش است