دیدن تازه خطان شاهد بالغ نظری است
واله آیه رحمت نشدن بی بصری است
بر خود از خجلت آن موی میان می پیچد
مور هر چند که مشهور به نازک کمری است
ناله من چه کند با تو که شور محشر
کوه تمکین ترا قهقهه کبک دری است
چون دل از دامن صحرای جنون بردارم؟
من که هر موج سرابم به نظر بال پری است
بر دل من که زبی همنفسی غنچه شده است
نفس سوخته عشق نسیم سحری است
همچو خورشید به یک چشم جهان را دیدن
نیست از نقص بصیرت که ز روشن گهری است
از بصیرت نبود خرج تماشا گشتن
چشم پوشیدن از اوضاع جهان دیده وری است
ساده لوحان حریصش به گره می بندند
گرچه چون ریگ روان خرده جانها سفری است
هر کمالی است در اینجا به زوال آبستن
تیغ خود را چو سپر کرد مه نو سپری است
نیست ممکن که نلرزد ز شکستن بر خویش
شیشه هر چند که در کارگه شیشه گری است
این که از شهپر طاوس مگس ران سازند
در زمین سیه هند، گل جلوه گری است
صائب از داغ غریبی به وطن می سوزد
همچو یعقوب مقیمی که عزیزش سفری است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه ز احوال دل بیخبرانت، خبری است
نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است
گفتهای، باد صبا با تو بگوید، خبرم
این خبر پیش کسی گو، که شبش را سحری است
بر سرم آنچه ز تنها و فراقت، شبها
[...]
آفتاب از نفس صبح قیامت اثری است
آتش از گرمی روزش خبر معتبری است
زلف، مخصوص رخ موی میانان باشد
سنبلی هست درآویخته هر جا کمری است
همچو الماس دم تیشهٔ او کارگر است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.