گنجور

 
صائب تبریزی

خاک با این رتبه تمکین، جناب آدمی است

چرخ با آن شان و شوکت در رکاب آدمی است

هر جمالی را نقابی، هر گلی را غنچه ای است

پرده زنبوری گردون، نقاب آدمی است

نیست در مجموعه افلاک با آن طول و عرض

از حقایق آنچه مثبت در کتاب آدمی است

نشأه عشق الهی را به انسان داده اند

گردش این نه خم از جوش شراب آدمی است

شاهد فرزندی آدم نه تنها صورت است

هر که دارد حسن معنی در حساب آدمی است

با دل مجروح آدم کار دارد شور عشق

این نمک از سینه چاکان کباب آدمی است

نیست انجم این که می بینی بر اوراق فلک

جبهه گردون عرق ریز از حجاب آدمی است

وسعت مشرب عبارت از فضای جنت است

چشمه کوثر همین چشم پر آب آدمی است

نقش بر آب است پیش باددستی های عشق

عقل پرکاری که سر لوح کتاب آدمی است

رزق، خود را می رساند هر کجا قسمت بود

خنده سرشار گندم بر شتاب آدمی است

دل منه بر مجمر زرین گردون زینهار

کاختر سیاره اش اشک کباب آدمی است

آدمیت حسن گندم گون پسندیدن بود

هر که باشد این مذاقش در حساب آدمی است

این جواب آن غزل صائب که ناصح گفته است

آفتاب بی زوالی در نقاب آدمی است