شماره ۱: شخصی از فقیهی سؤال کرد که مرا آفتابهای هست ...
شماره ۲: گفت: هر کس امشب دو رکعت نماز بگذارد او را حوری ...
شماره ۳: شخصی با شیر جنگ میکرد شیر نعره میزد و تیز ...
شماره ۴: مسخرهای را طفلی به وجود آمد به دکان عصاری رفت ...
شماره ۵: شخصی نشسته بود و کیرش پیدا بود. پسر گفت: بابا ...
شماره ۶: وقتی شخصی را کیر پیدا شد سیاه بود. پسرش پرسید که ...
شماره ۷: فقیری در مستحم تیز بلند میداد. طبلی به پسرکی ...