سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶ روزی گفتی: شبی کنم دلشادت وز بند غمان خود کنم آزادت. دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت، وز گفتهٔ خود هیچ نیامد یادت؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
روزی بهمن گفتی که تو را بهوصل خواهم رساند. متوجهی که زمانها گذشته است و حرفت را فراموش کردهای؟
هوش مصنوعی: روزی به من گفتی که میخواهی شبی خوشایند برایم رقم بزنی و از غمهایم آزاد شوم.
هوش مصنوعی: دیدی که از آن روز تا حالا چه شبهای زیادی گذشت و آیا از حرفی که زدی، چیزی یادت هست؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
در دوستی ای صنم چو دادم دادت
بر من ز چه روی دشمنی افتادت
دشمن خوانی مرا و خوانم بادت
ای دوست چو من هزار دشمن بادت
ای گشته ضمیر چون بهشت از یادت
انگیخته دولت جهان دل شادت
ای روز جهان مبارک از دولت تو
روز نو و سال نو مبارک بادت
یکباره ز ما فلک فراغت دادت
یکباره فراموش شدیم از یادت
با کم ز منی رای وصال افتادت
گفتی که با ازتست مبارک بادت
شاها چوبداد داد هر کس دادت
داد طرب امروز بباید دادت
عالم بزبان سوسن آزادت
می گوید: نو روز مبارک بادت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.