بزرگی هنرمند آفاق بود
غلامش نکوهیده اخلاق بود
از این خفرگی موی کالیدهای
بدی، سرکه در روی مالیدهای
چو ثعبانش آلوده دندان به زهر
گرو برده از زشت رویان شهر
مدامش به روی آب چشم سبل
دویدی ز بوی پیاز بغل
گره وقت پختن بر ابرو زدی
چو پختند با خواجه زانو زدی
دمادم به نان خوردنش هم نشست
و گر مردی آبش ندادی به دست
نه گفت اندر او کار کردی نه چوب
شب و روز از او خانه در کند و کوب
گهی خار و خس در ره انداختی
گهی ماکیان در چه انداختی
ز سیماش وحشت فراز آمدی
نرفتی به کاری که باز آمدی
کسی گفت از این بندهٔ بد خصال
چه خواهی؟ ادب ، یا هنر، یا جمال؟
نیرزد وجودی بدین ناخوشی
که جورش پسندی و بارش کشی
منت بندهٔ خوب و نیکو سیر
به دست آرم، این را به نخاس بر
و گر یک پشیز آورد سر مپیچ
گران است اگر راست خواهی به هیچ
شنید این سخن مرد نیکو نهاد
بخندید کای یار فرخ نژاد
بد است این پسر طبع و خویش ولیک
مرا زاو طبیعت شود خوی نیک
چو زاو کرده باشم تحمل بسی
توانم جفا بردن از هر کسی
تحمل چو زهرت نماید نخست
ولی شهد گردد چو در طبع رست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
آدم بزرگی که هنرور و فرزانه دهر بود، غلامی داشت زشترفتار.
(غلامی بود) ناپسندروی و ژولیده موی و ترشروی و بداخلاق.
حرف زدن او مثل نیش افعی زهرناک بود و از همه زشترویان شهر، سبقت برده بود و پیش افتاده بود.
هنگام پختن غذا ترشروی بود (و از غذا ناخرسند) و وقتی که غذا آماده میشد با آنمرد هنرور مینشست (و با او غذا میخورد)
همیشه هنگام غذا خوردن با او بود و اگر خواجه از تشنگی میمرد آب به دستش نمیداد.
(دیگران هرکاری کردند تغییر نمیکرد) و نصیحت و تنبیه هیچکدام بر او اثر نمیگذاشت و آن خانه شبانهروز از او در آشوب بود.
دیگران را اذیت میکرد و در راه آنها تیغ و خار میانداخت و یا مرغان خانگی را در چاه آب میانداخت (و از این قبیل کارها)
دیگران از دیدنش وحشت میکردند و اگر برای انجام کاری فرستاده میشد میرفت و برنمیگشت (انجام نمیداد)
شخصی به آن خواجه گفت از این غلام بدسیرت چه انتظار داری؟ ادبش را یا هنرش را یا زیبایی و خوبیاش را؟
آدمی که وجودش برای تو مایه زحمت و ناخوشی است نمیارزد که دردسرهایش را متحمل میشوی.
من برای تو غلام و بنده خوب و خوشرفتار پیدا میکنم این را به بازار غلامان ببر و بفروش.
اگر پول ناچیزی هم برای او دادند بپذیر و بفروشش که اگر راستش را بخواهی حتی مُفت، گران است.
آن مرد نیکونهاد در پاسخ خندید و گفت ای دوست خوشذات و نیکونسَب.
خوی و رفتار این غلام بد و ناپسند است (اما برای من مزیتی دارد) که خوی و رفتار مرا پسندیده و نیکو میگرداند.
چونکه رفتارهای بد او را تحمل میکنم در نتیجه میتوانم بر خوی بد و بدیهای دیگران نیز صبور باشم.
صبر و تحمل کردن، کار سختی است و اول مانند زهر تلخ است اما همینکه آموختی و در سرشت تو جای گرفت، چون شهد و عسل شیرین است (و مزایای بسیار دارد)
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.