گنجور

 
رهی معیری

ساقی بده پیمانه‌ای زآن می که بی‌خویشم کند

بر حسن شورانگیز تو عاشق‌تر از پیشم کند

زان می که در شب‌های غم بارد فروغ صبحدم

غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می‌خواهی دهد

با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی

یغما کند اندیشه را دور از بداندیشم کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزد مرا سازد مرا به خوانش زهره لطیفی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
سوزد مرا سازد مرا به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم