چنْ روزه ندیمه، دِل هُورستٰابی، غَمْ
وِنِهْ بَوینِمْ، غَمْ به دِلْ مه بَوِّهْ کَمْ
مه تاریکه دِلْ، سُو نکّنه به عالِمْ
پَری وَچِّهْرِهْ کَشْ هٰائیتْ شه وَرْ دارِمْ
شُوکه دَکِتِهْ پِرْبُونه مه دِلِ غَمْ
دَبالِشْ منه شیرْ بُونه، مه چِشِ نَمْ
پَریوَچِه! شه دمره بِهِشْتی مه دَمْ
تُو دونّی بَمِرْدْ، زِنْدِه نَوُونه آدِمْ
تا که صبحِ صادقْ، به دَنی دَمِهْ دَمْ
تا زنده بَوِّهْ، به وی نژادِ آدِمْ
تا گردشِ چَرخُ و فَلِکْ بوئه عٰالِمْ
ته عشقْ به منه دِلْ نَووئه هِچّی کَمْ
تا ایزدْ خمیرْها کرده خاکِ آدِمْ
مه خاکْرِهْ به ته خاکْ بَکِتِّنی با هَمْ
ته عِشقْرِهْ به مه دِلْ دَرْاِنگُوئه با هَمْ
اسانییِهْ مه جانْ که کَسْها کِنِهْ کَمْ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چند روز است که تو را ندیدم، دلم آکنده از غم شد / باید تو را ببینم تا غم از دلم کاسته شود
دل تیرهی من، در گیتی درخشان نمیشود / [باید] پریزاده را در آغوش گرفته، نزد خویش داشته باشم
شب که فرا میرسد، غم در دلم انباشته میشود / دو بالش من، از اشک چشمانم تر میشود
ای پریزاده! دم خود را به دم من نهادی / تو میدانی که آدم مرده، به دمیدن زنده نمیشود
تا که صبح صادق رستخیز به گیتی بدمد، / تا نژاد آدمی به آن زنده شود
تا که صبح صادق به دمی بدمد / تا که نژاد آدمی دارای زندگی است
تا گردش چرخ و فلک به گیتی برقرار باشد، / عشق تو از دل من هیچ کم نمیشود
تا ایزد خاک (گل) آدم را میسرشت، / خاک (گل) من و تو را در هم (بهم) کوبیده است
عشق تو را با دل من در هم افکند / جان من! اکنون کسی نمیتواند آن را بکاهد.
عشق تو را با دلِ من درهم کرده است (خداوند) / اکنون هنگام آن نیست که از جان من کاسته شود
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.