مِشْکْ بئیتِهْ دوُسْتِ گِلِهْ باغْ رِهْ هُوکِتْ
یٰا زَنْگی وٰا بِیٰارْدِهْ، گِلْچینْ هُوکِتْ
اُنْمٰاهْ کِهْ مِنِهْ قِسْمِتْ بِهْ تِنِهْ روُکِتْ
دِچِشِ اَسْلی، کیلْ بَکِشی بِهْ روُکِتْ
اَیْ سَرْ بِهْ سُودٰایِ تِنِهْ مٰاهْ نُوکِتْ
اَیْ مِنِهْ رُوزِگٰارْ، بِهْ تِنِهْ دِلْ هُوکِتْ
اَیْ حَلْقِهیِ پیامُونْ سَرْگَرْدُونْ بِهْ کُوکِتْ
دِچِشِ اَسْلی، کیلْ بَکِشی بِهْ رُوکِتْ
اَمیر گِنِهْ تٰامِنِهْ رُوز روُ بِهْ تُوکِتْ
شِهْ سُوتِهْ کَهُودِلْ رِهْ نَدیمِهْ سُوکِتْ
کِمینْ بییِهْ رُوزْ کِهْ مِنِهْ چِشْ بِهْ تُوکِتْ
مِرِهْ روُیِ نٰالِهْ اَزْ دَشْتْ تٰا بِهْ کُوکِتْ
تٰا دِلْ بِهْ اُمیدِتِهْ، خَجیرِهْ خُوکِتْ
تٰا دِچِشْ مِنِهْ دوُسْتِ زَنْجیرِ مُوکِتْ
پَرْتوُ مٰاهِ مِنْ، دِلْ بِهْ تُو آرِزوُکِتْ
تِهْ غُصِّهْ مِنِهْ سُوتِهْ دِلْرِهْ کَهوُ کِتْ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
زلف مشکین، گلستان (چهرهی) دوست را فراگرفت / یا باد زلف مشکینی را برای گل چیدن (از گلرخ) آورده است
در آن ماه (هنگام) که بختم بهسوی تو روی آورد / اشک چشمانم (از شدت شادی) چون جویبار بر رخ من جاری شد
باز سرم به سودای ماه نوی تو گرفتار شد / باز روزگارم، به دل تو مایل شد
باز چون «حلقهوار» سرگردان به کوی و برزن افتادم / و اشک چشمم چون جویباری بر چهرهام لغزان شد
امیر میگوید: تا روزگارم متوجه تو شد / ندیدهام که دل سوختهی کبودم، روز روشنی به خود دیده باشد
کدام روز (چه روزی) بود که چشم من به سوی تو متوجه شد (خوی گرفت) / نالهام از دشت تا به کوه پیچید
تا دلم به امید خوی نیک تو گرایید / تا دو چشم من گرفتار سلسلهی موی تو شد.
ای پرتو ماه من! دلم به وصال تو آرزومند شد / [ولی] اندوه بیوفایی تو، دل سوختهی مرا کبود کرد
هوش مصنوعی: عطر خوش گل باغ را به دوستی هدیه میکند و به حس زیبایی آن اشاره میکند، در حالی که باغبان نیز توجه و مراقبتش را معطوف میکند.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد این است که شخصی به کسی دیگر میگوید که هر چیزی که به تو بخورد، برکت و خوشبختی بیاورد و زیبایی و شکوهت را تحت تأثیر قرار ندهد. او توصیه میکند که در برابر زیبایی و جذابیتها، با چهرهای شجاع و با اعتماد به نفس برخورد کند و هرگز از چهرهاش غافل نشود.
هوش مصنوعی: ای دل شاد باش، که در روزهای غم با تو هستم. نگران نباش، چون همیشه در کنار تو خواهم بود.
هوش مصنوعی: ای حلقهی پیامبران، چه سرگردان و بیقرار، وقتی به کوک تو میرسد، در دلت چیزی از اصل وجود دارد، برای جلب محبت بر رویت باید خیال خوشی بکشند.
هوش مصنوعی: امیر گناهکار من، امروز به تو میگویم که قلبم از درد و ناتوانی به تنگ آمده است.
هوش مصنوعی: در روزی که در کمین نشستهام و به چشمانت خیره شدم، نالهای از دشت به گوش میرسد تا به تو برسد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلت به من امید دارد، خُوکِت (خوشحالت) میشود تا من دوستم را مثل زنجیر دور خودم داشته باشم.
هوش مصنوعی: تابش ماه از دل تو، آرزویت را فراموش کرده و غم را در دل خویش حس نمیکند. دل را به یاد تو میسپارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.