گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

مشو عاشق، که جانت را بسوزد

غم عشق استخوانت را بسوزد

تو آتش میزنی در خرمن خویش

ندانی این و آنت را بسوزد

مخور خوبان آتش خوی را غم

که روزی خان ومانت را بسوزد

ز دیده اشک خون چندین مباران

که ترسم دیدگانت را بسوزد

چه سود آنگاه پنهان کردن عشق

که پیدا و نهانت را بسوزد؟

ز لعلم چاشنی جستی به بوسه

نترسیدی دهانت را بسوزد؟

مبر نام من، ار نه با رخ خویش

بگویم تا: زبانت را بسوزد

اگر هجرم وجودت را بکاهد

وگر مهرم روانت را بسوزد