گنجور

 
اوحدی

ای نسیم سحر، چه می‌گویی؟

از بت من خبر چه می‌گویی؟

به جز آن کم ز غم بخواهد کشت

چه شنیدی؟ دگر چه می‌گویی؟

می‌دهم در بهای وصلش جان

می‌بری، یا مبر، چه می گویی؟

با تو بار سفر دل من بود

چیست بار سفر؟ چه می‌گویی؟

من از آن لب سخن همی‌پرسم

تو حدیث شکر چه می‌گویی؟

گذری می‌کند به جانب من؟

یا ندارد گذر؟ چه می‌گویی؟

به جز احوال آن نگار مگوی

اوحدی را ز هرچه می‌گویی