گنجور

 
اوحدی

با دل تنگ من از تنگ شکر هیچ مگوی

چون ترا از دل من نیست خبر هیچ مگوی

چند گویی که: حدیث تو به زر نیک شود؟

روی زرین مرا بین و ز زر هیچ مگوی

پیش قند دهن پسته مثال تو ز شرم

چون نبات ار بگذارد ز شکر هیچ مگوی

هر دمی قصهٔ ما را چه ز سر میگیری؟

جان چو در پای تو کردیم ز سر هیچ مگوی

از دهان تو به یک بوسه چو خرسند شدیم

زان دهن جز سخن بوسه دگر هیچ مگوی

من بی‌سود چه گرد تو توانم گشتن؟

گر کمر گرد تو گردد ز کمر هیچ مگوی

سینهٔ اوحدی از عشق تو گر ناله کند

ناوکت را سپرست و به سپر هیچ مگوی