گنجور

 
اوحدی

بر در می‌خانه این غلغل و آن طنطنه

چیست؟ بیاور چراغ، پیش نه آتش‌زنه

گر ز حریفان ماست، با دل یک رنگ و راست

همچو منش مست کن، رود بر طل و منه

ور ز بزرگان دهر باشد و گرگان شهر

خاک نیرزد بهل، با همه کوچ و بنه

از الف و از نقط درشکن این یک ورق

صدر نداند گرفت، جز الف یک تنه

کژ مکژ این گروه راه به جایی نبرد

تا که در افتادشان در مکن و کن کنه

بسر ندارند و یمن، با خود از آن ساختند

بهر خلاف و جدل میسره و میمنه

ای که به حیله گری دم دهی و داد نه

رو، سخن از حال گوی، چند ز حول و سنه؟

گر دلت آلوده شد، بر در می‌خانه آی

کز پی‌پالود نیست میکنه در میکنه

زانکه روایت گری، گر نروی راه او

بس که ببینی عنا از پی این عنعنه

خواجه به خواب اندرست، یا به شراب اندرست

ورنه مؤذن نخفت دوش بر آن میذنه

آینهٔ حق تویی، از در معنی، ولی

از نم ناموس و نام تیره شدست آینه

بس که به دود هوس خانه سیه کرده‌ای

هیچ ندانست تافت نور در آن روزنه

هست تفاوت به قدر، ار چه به قدرت کند

شیشه گنی آفتاب، شاش تنی بوزنه

با همه دستان، بسی بر سر ما بگذرد

از روش چرخ زال بهمن و بهمنجنه

از نفس اوحدی گوهر ایمان طلب

چون گهر احمدی از صدف آمنه